کد مطلب:140390 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

شهادت جون غلام ابی ذر غفاری
از جمله شهداء كه در ركاب همایون حضرت جانش را نثار كرد جون غلام با اخلاص ابی ذر غفاری است.

این بنده فرخنده مآل چون دید اصحاب یكی پس از دیگری رخش همت به میدان آخرت تاختند و روی سفیدشان را سرخ نمودند و از طرف دیگر لشگر دشمن بر امام بی یاور چیره شده و احترام آن حضرت را از میان برده اند و كم كم


بنای دشنام دادن و ناسزا گفتن نهاده اند غیرتش به جوش آمد و احوالاتش دگرگون گشت بطوری كه گویا نمی توانست روی پا بند شود، امام علیه السلام به روی او نظر كرد و اضطرابش را دید و فرمود: چه اراده داشته و در چه خیالی می باشی؟ انت فی اذن منی، اختیار تو با من است.

جون عرض كرد: قربانت خیال دارم كه سر در قدمت بیندازم كه دیگر تاب و طاقت دیدن این حال زار تو را ندارم و نمی توانم غریبی تو را به چشم خود ببینم و قدرت شنیدن ناسزا گفتن به تو را ندارم.

حضرت فرمودند: انما تبعتنا طلبا للعافیة فلا تبتلی بطریقتنا، تو در این سفر با ما همراه شدی امید عافیت و سلامتی داشتی اكنون اینجا زمین بلاء است با خبر باش خود را برای خاطر ما مبتلا به بلاء نسازی.

غلام دید مولا بخاطر عطوفت و كرم از او عذر می خواهد، خود را به قدمهای آقا انداخت عرض كرد:

مولای من نه اینكه تصور فرمائی من درمانده ام، از روی كراهت و بی میلی عازم جان باختن شده ام، نه و الله بلكه ملاحظه می كنم كه در روز رفاهیت و آسودگی كاسه لیس شما بوده ام، امروز كه روز درماندگی است چطور شما را تنها و غریب بگذارم

شعر



روا باشد از من كه روز رفاه

كنم كاسه لیس درگاه شاه



به هنگام سختی و بد روزگار

تو را خوار بگذارم ای شهریار



قربانت بروم، می دانم چرا عذر می آوری و میل جان فدا كردن مرا نداری، و الله ان ریحی لمنتن و ان حسبی لئیم و لونی لاسود، به خدا قسم می دانم بوی من متعفن است و حسب و نژاد من تباه است و رویم سیاه می باشد، اما ای مولا تو را به خدا به این اوصاف زشت مرا از راه بهشت محروم مفرما كه بهشت خدا روی مرا منور و


بوی مرا معطر و حسب مرا اعلی می نماید، علاوه بر این ای مولا به خدا دست از دامنت بر نمی دارم حتی اختلط هذا الدم الاسود مع دمائكم تا اینكه خون سیاه خود را با خونهای لطیف و شریف شما شهداء آل محمد صلی الله علیه و آله مخلوط و مخروج نمایم.

این بگفت و زار زار مثل ابر بهار گریست، امام علیه السلام نیز به گریه درآمد فرمود:

ای غلام سعادت انجام برو كه ما هم از قفا می آئیم.

پس آن غلام رو به حوالی خیام بانوان با احترام آورد آهی سوزناك برآورد و گفت: ای بانوان حرم و ای خواتین محترم جون است با شما خداحافظی می كند و از شما حلالیت می طلبد.

شیون از میان حرم بلند شد، اطفال خردسال كه با جون انس داشتند بیرون آمدند اطراف غلام حلقه زدند و می گریستند و چون یكان یكان را تسلیت و دلداری داد و به خیمه فرستاد مانند شیر غضبناك روی به آن قوم ناپاك آورد و به روایت محمد بن ابیطالب این رجز را خواند:



سوف تری الكفار ضرب الاسود

بالمشرفی الصارم المهند



اذب عن سبط النبی احمد

اذب عنهم باللسان والید



ارجو بذاك الفوز عند المورد

من الاله الواحد الموحد



این بگفت و مانند نهنگ تیز چنگ خود را بر آن قوم بی نام و ننگ زد و در بحر جنگ غوطه خورد بسی سواران را پیاده و پیادگان را به جهنم روانه كرد

شعر



در آن سهمگین وادی پرخطر

كه مرغ از هوایش نكردی گذر



بكوشید تا زخم بسیار خورد

در افتاد از پا و لب تشنه مرد



چون بر زمین افتاد پیوسته دیده بود كه هر شهیدی از زین به زمین می افتاد سلطان دین را به بالین خود می خواند و عزیز فاطمه به بالینش می آمد و می نشست با هر كدام به نوعی مهربانی می فرمود لذا طمعش به حركت آمد از گوشه چشم


نگاهی به طرف خیام حرم نمود عرض كرد: السلام علیك یا مولای یا اباعبدالله ادركنی آقا جان به بالین من هم بیا، حضرت با چشمی خونبار خود را به غلام رسانید و سر او را به دامن گرفت و بلند بلند گریست و دست بر سر و صورت جون كشید و عرضه داشت: اللهم بیض وجهه و طیب ریحه و احشره مع الابرار، بار خدایا رویش را سفید و بویش را خوش و با نیكان محشورش فرما.



به رحمت ببخشای بر این شهید

چو صبح امیدش نما رو سفید



شمیم ورا نفخ تاتار كن

ورا حشر با فوج ابرار كن



از بركت دعای امام علیه السلام فی الفور روی غلام مانند بدر تمام درخشیدن گرفت و بوی عطر و عنبر از وی به مشام می رسید چنانچه امام زین العابدین می فرمایند: بعد از شهادت پدر بزرگوارم كه مردم غاضریه آمدند اجساد شهداء را به خاك سپردند بعد از ده روز جسد جون غلام را دریافتند كه صورتش منور و بویش معطر بود.